ماه و پناه به قلم نازنین مرادخانلو
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۴۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
-توی آتیش دست و پا میزد و توی همون روزهای سنگین بود که ماجرای من رو هم فهمید.
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، ماشین آداش به سرعت وارد باغ و آداش فورا پیاده میشه. سیگارش رو روی زمین پرت میکنه و نیم نگاهی به تراس میندازه. گوشهی لبش به ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نگم
۲۳ ساله 00ی حسی بهم میگه بهنام پولیسه😕